...?

دسته ها :

 

تو را از عهد عالم دوست دارم
از آغاز عالم دوست دارم
چه شبها من و آسمان تا دم صبح
سرودی نم نم تو را دوست دارم
نه خطی نه خالی نه خوابی و خیالی
من ای حس مبهم تو را دوست دارم
سلامی صمیمی تر از غم ندیدم
به اندازه ی غم تو را دوست دارم
بیا بیا بیا صدا از دل سنگ خیزد
بگوییم با م تو را دوست دارم
جهان یک دهان شد هم آواز با من
تو را دوست دارم، تو را دوست دارم

 
دسته ها :

سلام بچه ها

کسی خبری از koob_bad_zesh نداره

 

 

دسته ها :

تو این دنیا واسم جایی نمونده

تموم کوچه ها تاریک و تنگه

می خوام دل بکنم اما نمیشه

خدایی صورتت خیلی قشنگه

خودت بهتر می دونی چی کشیدم

کیا مسئول ثبت سرنوشتن؟!

همش کمبود و حسرت یا نبودن

همین هارم چقد بد خط نوشتن

وجودت صبر و از قلبم گرفته

نگاهت سد مَردیمو شکسته

می خوام هق هق کنم اشکام بریزه

یه بغضی راه این اشکا رو بسته

من و تنهایی و گریه سه تایی

تو دستامون پر از گلهای پر پر

نشستیم توی ایوون زیر بارون

یه عمره چشممون خش شد به این در

بیا تنهایی رو مشب بغل کن

بگو گریه یه کم آروم بگیره

به من هم سر بزن عیبی نداره

بذار یه عاشق دیگه نمیره

دسته ها :
به رسم ادب سلام

 

 

 

 

برگشتم، با همه آنچه داشتم برگشتم.خسته از همه بی‌تفاوتی‌ها خسته از همه لج‌بازی‌های کودکانه خسته از با خود بودن؛ خسته از با تو نبودن. دلتنگی‌هایم شکل تو شده است خوابهایم بوی تو را می‌دهد دستم شبیه دست‌هایت شده راستی دستهایمان چه شکلی بود؟ بال بال می‌زدم که برگردم، پرپر می‌شدم که ببینی ام همه زندگی خلاصه شده بود در رسیدن و حالا که برگشته‌ام آیا مرا می‌بینی ؟ آیا مرا نقاشی می‌کنی؟ آیا برایم باز هم می‌خوانی؟ برگشته‌ام با همة آنچه داشته‌ام نگو نمی‌شناسی‌ام، من شبیه دیروز توأم و تو حالا شبیه دیروز من بیا تو دیروزی باش و بگذار من امروزب باشم

نگاه کن! خیلی … خیلی نگاهم کن.

 

 

 

 

 

دسته ها :

خداحافظ پرده نشین محفوظ گریه ها
خداحافظ عزیز ِ بوسه های ِ معصوم هفت سالگی
خدا حافظ گلم ، خوبم ...
خلاصه ی هر چه همین هوای همیشه ی عصمت !
خداحافظ
حالا دیدار ما به نمیدانم آن کجای فراموشی
دیدار ما اصلا به همان حوالی هر چه بادا باد
دیدار ما و دیدار دیگرانی که ما را ندیده اند
پس با هر کسی از کسان من ازین ترانه ی محرمانه سخن مگوی
نمیخواهم آزردگان ساده ی  بی شام و بی چراغ
از اندوه اوقات ما با خبرشوند!
قرار ما از همان ابتدای علاقه پیدا بود
قرار ما به سینه سپردن دریا و ترانه ی تشنگی نبود
پس بی جهت بهانه میاور
که راه دور و خانه ی ما یکی مانده به آخر دنیاست!
نه ....
دیگر فراقی نیست
حالا بگذار باد بیاید
بگذار از قرائت محرمانه ی نامه ها و رویاهایمان شاعر شویم
دیدار ما و  دیدار دیگرانی که ما را ندیده اند
دیدار ما به همان ساعت معلوم دلنشین
تا دیگر آدمی از یک وداع ساده نگرید
تا چراغ و شب و اشاره بدانند که دیگر ملالی نیست !
حالا میدانم سلام مرا به اهل ِ همیشه ی ِعصمت خواهی رساند
یادت نرود
 به جای من از صمیم همین زندگی
سرا روی چشم به راه ماندگان را ببوس
دیگر سفارشی نیست تنها،
جان تو و جان پرندگان پر بسته ای که دی ماه به ایوان خانه می آیند
خداحافظ....!
دسته ها : بدون شرح!

نه تلخم مثل اندوه،نه شیرین مثل خوابم

 

 نه از خاطره سرخوش،نه از غصه خرابم

 

نه لب تشنه ی بارون،نه پاییز نه بهارم

 

نه ماهم که بگیرم،نه ابرم که ببارم

 

تویی هرچی که هستم تویی هرچی که گفتم

 

اگه بی تونگیرم،اگه با تو شکفتم

 

تویی که نشستی به پای من نمونده کسی جز تو برای من

 

تویی که نشستی به پای من نمونده کسی جز تو برای من

 

 

 

X