خداحافظ پرده نشین محفوظ گریه ها
خداحافظ عزیز ِ بوسه های ِ معصوم هفت سالگی
خدا حافظ گلم ، خوبم ...
خلاصه ی هر چه همین هوای همیشه ی عصمت !
خداحافظ
حالا دیدار ما به نمیدانم آن کجای فراموشی
دیدار ما اصلا به همان حوالی هر چه بادا باد
دیدار ما و دیدار دیگرانی که ما را ندیده اند
پس با هر کسی از کسان من ازین ترانه ی محرمانه سخن مگوی
نمیخواهم آزردگان ساده ی  بی شام و بی چراغ
از اندوه اوقات ما با خبرشوند!
قرار ما از همان ابتدای علاقه پیدا بود
قرار ما به سینه سپردن دریا و ترانه ی تشنگی نبود
پس بی جهت بهانه میاور
که راه دور و خانه ی ما یکی مانده به آخر دنیاست!
نه ....
دیگر فراقی نیست
حالا بگذار باد بیاید
بگذار از قرائت محرمانه ی نامه ها و رویاهایمان شاعر شویم
دیدار ما و  دیدار دیگرانی که ما را ندیده اند
دیدار ما به همان ساعت معلوم دلنشین
تا دیگر آدمی از یک وداع ساده نگرید
تا چراغ و شب و اشاره بدانند که دیگر ملالی نیست !
حالا میدانم سلام مرا به اهل ِ همیشه ی ِعصمت خواهی رساند
یادت نرود
 به جای من از صمیم همین زندگی
سرا روی چشم به راه ماندگان را ببوس
دیگر سفارشی نیست تنها،
جان تو و جان پرندگان پر بسته ای که دی ماه به ایوان خانه می آیند
خداحافظ....!
دسته ها : بدون شرح!
X